تنها پسری که باهاش صلاح میره همین امیرمحمده . وگرنه در برابر پسرای دیگه مثه خروس جنگی می مونه !
رسیدیم قلات و رفتیم خونه ی خاله ی امیرمحمد . اونجا باران و امیر کلی با عروسک های Lego که اورده بودن کلی بازی کردن . بعد هم دسته جمعی رفتیم کنار ابشار مارگون و باران به همه کلی اب پاشید تا اینکه صدای همه در اومد و بعد هم رفتیم توی کافی شاپ اون نزدیکی ها یه کیکی چیزی بخوریم .
اونجا بود که سوتی دادن های من و باران شروع شد ... یه ساعت بود منتظر باران بودیم که سفارش بده من گفتم : باران همه منتظر تو ایما .
اونم هول شد گفت ببخشید خواب موندم ... همه پوکیدیم ! بعد من اومدم بگم من کیک شکلاتی با شیک شکلات میخوام . گفتم من شکلات کیک شیک با شکلات میخوام . بعد که قهقهه ی باران و امیرمحمد رفت هوا تازه فهمیدم چی گفتم .
تو راه برگشت هم باران از هزارپا ترسیده بود کلی مسخرش کردم و اونم واسم زیرپایی گرفت که پهن زمین شدم و دو لنگم به هوا رفت ... همه ازم خندیدن حالا ساسان ( شوهر خواهرم ) بنده خدا لبخند میزد فقط ....
خلاصه اونروز حسابی خاطره شد !
برچسب : سوتی, نویسنده : sahar867 بازدید : 130